از خونه اومدم بیرون و شهریار دیدم که به ماشینش تکیه داده بود : سلام
شهریار نگاهی به من کرد : سلام ، دیر کردی
: خوب تا اومدم یکم طول کشید
شهریار : نه به اون منتظر شدنت نه با این دیر اومدنت
: من اونجا منتظر شما بودم اینجا که نبودم
شهریار : خوب پس من میرم فردا بیا اونجا منتظرم شو تا من بیام
: هر طور راحتی
شهریار سوار ماشین شد منم به طرف خونه رفتم و کلید انداختم و در باز کردم
کجا داری میری بیا سوار شو
: فکر کردم قرار ما شد فردا
شهریار لبخندی زد : نخیر ، بیا سوار شو ببینم چیکارم داشتی
در رو بستم و سوار ماشینش شدم . اونم حرکت کرد کمی که رفت . جلوی یک پارک نگه داشت : خوب اینم پارک بگو گوش می کنم
: خودت نمی دونی چرا می خواستم ببینمت ؟
شهریار : دوست دارم خودت بهم بگی
: ببین شهریار خان من این چند روز می اومدم اونجا تا در مورد سهیلا حرف بزنم .
شهریار : خوب بگو گوش می کنم
: می تونی از گناهش بگذری
شهریار خنده عصبی کرد : چرا انتظار داری ببخشمش اون زن من بوده و با یکی دیگه رابطه داشته
: می دونم کارش خیلی زشت و زننده بوده ولی به خاطر دایی ساسان بخاطر فریده و بقیه ببخش
شهریار : به خاطر تو چی ؟
: من می دونم که بخشیدنش خیلی سخته
شهریار : فریبا تو چی تو بخشیدیش
: من چیکار هستم که ببخشم ، تو باید ببخشیش
شهریار : من نمی تونم ببخشمش اون به من خیانت کرد کاری کرد که نسبت به همه بدبین بشم حتی به خانواده خودم
: من می فهمم تو چی میگی
شهریار : نه نمی فهمی چون اگه جای من بودی بعد می فهمیدی . اون روز زنگ زده من و تهدید می کنه
: اون اشتباه کرده
شهریار : اشتباه کرده می دونی به من چی میگه این به تلافی خیانت هایی که کردی
برگشتم سمت شهریار و بهش نگاه کردم : موضوع خیانت چیه ؟
شهریار به من نگاهی کرد : قبل از اینکه ازدواج کنم من با یک دختر دوست بودم
: خوب بعد از ازدواج چطور ؟
شهریار : باور کن باهاش هیچ ارتباطی نداشتم . ولی اون اومده بود به سهیلا گفته بود که با من رابطه داره
: یعنی اون الکی بیاد بگه رابطه داری سهیلا هم قبول کنه
شهریار : نه اونجوری یک روز که توی رستوران بودم اون اومد و بعد از یک ربع سهیلا هم اومد وقتی اون و اونجا دید دیگه حرف های من و باور نکرد
با صدای بلند : منم بودم باور نمی کردم
شهریار : ولی ببین فریبا من کاری نکردم با اونم داشتم صحبت می کردم که دست از سر زندگیم بردار .
: خیلی بی شرفی شهریار سهیلا تو رو دوست داشت
شهریار : خودت خوب می دونی که نداشت خودت خوب می دونی قبل از من با خیلی ها بود
: وقتی با تو ازدواج کرد فقط تو بودی
شهریار : نه نبودم چند ماه اول نبودم خیلی های دیگه بودن ولی بعد فقط من شدم
: تو هم مثل اون چه فرقی بین تو اون هست . هر خیانتی یک جوابی داره
از ماشینش پیاده شدم و به طرف خونه راه افتاده
فریبا ، فریبا صبر کن بیا خودم می برمت
جوابی بهش ندادم اومد جلوم ایستاد : ببین فریبا تو راست میگی ولی من مردم
: خفه شو فقط همین و یاد گرفتی من مردم ، اگه مردی بی خیال سهیلا شو و بزار برای خودش زندگی کنه
شهریار : نمی تونم اون به من خیانت کرده
زل زدم توی چشماش : تو هم بهش خیانت کردی پس فکر نکن تو یک قدیسه بودی و اون شیطان
شهریار : من همچین فکری نکردم ، یعنی تو میگی اون باید این کار و می کرد
: من کار اون و تائید نمی کنم ولی این و هم بدون که کار تو رو هم تائید نمی کنم
شهریار : حرف تو رو قبول دارم باشه من اشتباه کردم ، ولی سهیلا نباید این کار و می کرد .
: خوب حالا می خواهی باهاش چیکار کنی
شهریار : من به وکیلم میگم هیچی نگه و همه چیز تموم بشه
: داری دروغ میگی
شهریار : باور کن فریبا دروغ نمی گم این کار و می کنم
: باشه 10 روز دیگه مشخص میشه
شهریار : خوب حالا بیا سوار شو می رسونمت
: لازم نکرده خودم می تونم برم خونمون همین جاست
شهریار : بیا من می رسونمت شب خطرناک
دیدم راست میگه برگشتم و سوار ماشینش شدم اونم من و رسوند خونه
وارد خونه که شدم بهتر دیدم فعلاً به کسی چیزی نگم تا ببینم چی میشه چون شاید شهریار بزنه زیر قولش . وارد حال که شدم فریده و دایی رو منتظر خودم دیدم .
فریده : فریبا چی شد قبول کرد ؟
: سلام
دایی ساسان : سلام دایی چی شد ؟
: نمی دونم دایی بهتر تا روز دادگاه صبر کنیم .
دایی ساسان : فریبا جان اگه اومد و اونجا
: دایی من نمی دونم چی میشه من تمام سعی خودم و بخدا کردم . خودتون که دیدید هر روز می رفتم رستورانش تا باهاش حرف بزنم
دایی ساسان : می دونم فریبا جون می دونم دایی . دستت درد نکنه
: من کاری نکردم دایی
فریده : چی شد فریبا چی گفتین به هم
: یکم با هم دعوا کردیم همین
دایی ساسان : چرا فریبا ؟
: لازم بود دایی اصلاً در موردش سوال نکنید .
دایی ساسان : ممکنه اون روز ...
: دایی هر چیزی امکان داره
دایی سرش و میون دو تا دستش گرفت : خدایا چیکار کنم
دلم براش خیلی سوخت ولی نباید در مورد قول شهریار حرفی می زدم چون می ترسیدم امیدوار بشن و اون بزنه زیر قولش .
فریده : فریبا آشتی کردین یا نه
: آره ، خودش من و رسوند .
فریده : خدا کنه کوتاه بیاد
: امیدوارم بیاد
دایی ساسان از جاش بلند شد احساس کردم پیر تر شده : فریبا بابت همه چیز ممنون خیلی لطف کردی
: دایی من هیچ کاری نکردم فقط خدا کنه گذشت کنه
دایی ساسان : نمی دونم جواب سعید و چی بدم هنوز خبر نداره اگه بیاد و بفهمه چیکار کنم
: دایی بهتره چیزی به دایی سعید نگی
دایی ساسان : مگه میشه فریبا جون فردا میگه خودتون هر کاری دلتون خواسته کردید من و حساب نکردین
فریده : بهتر در جریان قرارش بدین
دایی ساسان : می دونی چی بیشتر عصبیم می کنه
: چی دایی
دایی ساسان تو چشم های من نگاه کرد : ستار ، هروز بهم زنگ می زنه و حال سهیلا رو می پرسه
فریده : عجب رویی داره
: خوب عاشق سهیلا شده بهش بگید بزار سهیلا طلاقش و بگیره بعد .
دایی ساسان : شهریار هیچی نگفت . ستار رفته باهاش حرف زده
: نه چیزی نگفت فقط گفت سهیلا باهاش تماس گرفته
دایی ساسان : ولی مثل اینکه ستارم رفته باهاش حرف زده
: خوب بهتر به ستارم بگید فعلاً نره پیش شهریار
دایی ساسان : باشه بهش میگم ، من برم دیگه خداحافظ
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
آیا از مطالب عاشقانه سایت لذت می برید؟
آمار سایت