loading...
مجله عاشقانه 99لاو
odmin بازدید : 182 چهارشنبه 07 خرداد 1393 نظرات (0)
از خونه اومدم بیرون و شهریار دیدم که به ماشینش تکیه داده بود : سلام شهریار نگاهی به من کرد : سلام ، دیر کردی : خوب تا اومدم یکم طول کشید شهریار : نه به اون منتظر شدنت نه با این دیر اومدنت : من اونجا منتظر شما بودم اینجا که نبودم شهریار : خوب پس من میرم فردا بیا اونجا منتظرم شو تا من بیام : هر طور راحتی شهریار سوار ماشین شد منم به طرف خونه رفتم و کلید انداختم و در باز کردم کجا داری میری بیا سوار شو : فکر کردم قرار ما شد فردا شهریار لبخندی زد : نخیر ، بیا سوار شو ببینم چیکارم داشتی در رو بستم و سوار ماشینش شدم . اونم حرکت کرد کمی که رفت . جلوی یک پارک نگه داشت : خوب اینم پارک بگو گوش می کنم : خودت نمی دونی چرا می خواستم ببینمت ؟ شهریار : دوست دارم خودت بهم بگی : ببین شهریار خان من این چند روز می اومدم اونجا تا در مورد سهیلا حرف بزنم . شهریار : خوب بگو گوش می کنم : می تونی از گناهش بگذری شهریار خنده عصبی کرد : چرا انتظار داری ببخشمش اون زن من بوده و با یکی دیگه رابطه داشته : می دونم کارش خیلی زشت و زننده بوده ولی به خاطر دایی ساسان بخاطر فریده و بقیه ببخش شهریار : به خاطر تو چی ؟ : من می دونم که بخشیدنش خیلی سخته شهریار : فریبا تو چی تو بخشیدیش : من چیکار هستم که ببخشم ، تو باید ببخشیش شهریار : من نمی تونم ببخشمش اون به من خیانت کرد کاری کرد که نسبت به همه بدبین بشم حتی به خانواده خودم : من می فهمم تو چی میگی شهریار : نه نمی فهمی چون اگه جای من بودی بعد می فهمیدی . اون روز زنگ زده من و تهدید می کنه : اون اشتباه کرده شهریار : اشتباه کرده می دونی به من چی میگه این به تلافی خیانت هایی که کردی برگشتم سمت شهریار و بهش نگاه کردم : موضوع خیانت چیه ؟ شهریار به من نگاهی کرد : قبل از اینکه ازدواج کنم من با یک دختر دوست بودم : خوب بعد از ازدواج چطور ؟ شهریار : باور کن باهاش هیچ ارتباطی نداشتم . ولی اون اومده بود به سهیلا گفته بود که با من رابطه داره : یعنی اون الکی بیاد بگه رابطه داری سهیلا هم قبول کنه شهریار : نه اونجوری یک روز که توی رستوران بودم اون اومد و بعد از یک ربع سهیلا هم اومد وقتی اون و اونجا دید دیگه حرف های من و باور نکرد با صدای بلند : منم بودم باور نمی کردم شهریار : ولی ببین فریبا من کاری نکردم با اونم داشتم صحبت می کردم که دست از سر زندگیم بردار . : خیلی بی شرفی شهریار سهیلا تو رو دوست داشت شهریار : خودت خوب می دونی که نداشت خودت خوب می دونی قبل از من با خیلی ها بود : وقتی با تو ازدواج کرد فقط تو بودی شهریار : نه نبودم چند ماه اول نبودم خیلی های دیگه بودن ولی بعد فقط من شدم : تو هم مثل اون چه فرقی بین تو اون هست . هر خیانتی یک جوابی داره از ماشینش پیاده شدم و به طرف خونه راه افتاده فریبا ، فریبا صبر کن بیا خودم می برمت جوابی بهش ندادم اومد جلوم ایستاد : ببین فریبا تو راست میگی ولی من مردم : خفه شو فقط همین و یاد گرفتی من مردم ، اگه مردی بی خیال سهیلا شو و بزار برای خودش زندگی کنه شهریار : نمی تونم اون به من خیانت کرده زل زدم توی چشماش : تو هم بهش خیانت کردی پس فکر نکن تو یک قدیسه بودی و اون شیطان شهریار : من همچین فکری نکردم ، یعنی تو میگی اون باید این کار و می کرد : من کار اون و تائید نمی کنم ولی این و هم بدون که کار تو رو هم تائید نمی کنم شهریار : حرف تو رو قبول دارم باشه من اشتباه کردم ، ولی سهیلا نباید این کار و می کرد . : خوب حالا می خواهی باهاش چیکار کنی شهریار : من به وکیلم میگم هیچی نگه و همه چیز تموم بشه : داری دروغ میگی شهریار : باور کن فریبا دروغ نمی گم این کار و می کنم : باشه 10 روز دیگه مشخص میشه شهریار : خوب حالا بیا سوار شو می رسونمت : لازم نکرده خودم می تونم برم خونمون همین جاست شهریار : بیا من می رسونمت شب خطرناک دیدم راست میگه برگشتم و سوار ماشینش شدم اونم من و رسوند خونه وارد خونه که شدم بهتر دیدم فعلاً به کسی چیزی نگم تا ببینم چی میشه چون شاید شهریار بزنه زیر قولش . وارد حال که شدم فریده و دایی رو منتظر خودم دیدم . فریده : فریبا چی شد قبول کرد ؟ : سلام دایی ساسان : سلام دایی چی شد ؟ : نمی دونم دایی بهتر تا روز دادگاه صبر کنیم . دایی ساسان : فریبا جان اگه اومد و اونجا : دایی من نمی دونم چی میشه من تمام سعی خودم و بخدا کردم . خودتون که دیدید هر روز می رفتم رستورانش تا باهاش حرف بزنم دایی ساسان : می دونم فریبا جون می دونم دایی . دستت درد نکنه : من کاری نکردم دایی فریده : چی شد فریبا چی گفتین به هم : یکم با هم دعوا کردیم همین دایی ساسان : چرا فریبا ؟ : لازم بود دایی اصلاً در موردش سوال نکنید . دایی ساسان : ممکنه اون روز ... : دایی هر چیزی امکان داره دایی سرش و میون دو تا دستش گرفت : خدایا چیکار کنم دلم براش خیلی سوخت ولی نباید در مورد قول شهریار حرفی می زدم چون می ترسیدم امیدوار بشن و اون بزنه زیر قولش . فریده : فریبا آشتی کردین یا نه : آره ، خودش من و رسوند . فریده : خدا کنه کوتاه بیاد : امیدوارم بیاد دایی ساسان از جاش بلند شد احساس کردم پیر تر شده : فریبا بابت همه چیز ممنون خیلی لطف کردی : دایی من هیچ کاری نکردم فقط خدا کنه گذشت کنه دایی ساسان : نمی دونم جواب سعید و چی بدم هنوز خبر نداره اگه بیاد و بفهمه چیکار کنم : دایی بهتره چیزی به دایی سعید نگی دایی ساسان : مگه میشه فریبا جون فردا میگه خودتون هر کاری دلتون خواسته کردید من و حساب نکردین فریده : بهتر در جریان قرارش بدین دایی ساسان : می دونی چی بیشتر عصبیم می کنه : چی دایی دایی ساسان تو چشم های من نگاه کرد : ستار ، هروز بهم زنگ می زنه و حال سهیلا رو می پرسه فریده : عجب رویی داره : خوب عاشق سهیلا شده بهش بگید بزار سهیلا طلاقش و بگیره بعد . دایی ساسان : شهریار هیچی نگفت . ستار رفته باهاش حرف زده : نه چیزی نگفت فقط گفت سهیلا باهاش تماس گرفته دایی ساسان : ولی مثل اینکه ستارم رفته باهاش حرف زده : خوب بهتر به ستارم بگید فعلاً نره پیش شهریار دایی ساسان : باشه بهش میگم ، من برم دیگه خداحافظ
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به سایت مجله عاشقانه99لاو خوش آمدید لطفا عضو شوید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا از مطالب عاشقانه سایت لذت می برید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 89
  • بازدید کلی : 3,087