loading...
مجله عاشقانه 99لاو
odmin بازدید : 1309 چهارشنبه 07 خرداد 1393 نظرات (0)
ازهمیشه خسته تر به نظر می رسیدم مشتی از اب را روی صورتم پاشیدم وبه یاد خاطرات اخیر افتادم اهی کشیدم ولبم را گزیدم باعجله ته ریشم رادرست کردم وبافریاد های مامان از دستشویی بیرون امدم باعجله به اتاقم رفتم ولباس هایی راکه تازه خریده بودم را پوشیدم شلواری تنگ لی وفاق کوتاه راپوشیدم وبا ادکلن خواهرم دوش گرفتم جلوی ایینه ایستادم مثل همیشه جذاب وخوش رو که دل تمام دخترهای فامیل ودانشگاه رابرده بودم مادرم فریادزد: دانشگاه تموم شد مثل دخترهایه ساعت ارایش میکنه یه کم ازخواهرت پریا یادبگیرمنظم باش!به سرعت از پله ها پایین اومدم ومادرم رابوسیدم وگفتم :قربون مادرخوشگلم برم که همیشه نگرانمه!مادرم خندیدوقانع شدبه طرف بنزم رفتم ودیدم خواهرم پریاروی صندلی جلومنتظرنشسته وشعرمیخونه بازجوگیرشد روی صندلی ماشین نشستم وبه پریا نگاه کردم هیچ چیزوهیچ کس زیباتر از او نبودحتی با ان لباس های مسخره ی ساده باز هم تک بود .هر دو در یک روز یه دنیا اومدیم یعنی دوقلو بودیم همیشه تنها دوست وتکیه گاهم بود دنده راعوض کردم وگفتم:پریا میدونی که خیلی دوستت دارم من..حرفم راقطع کردوگفت :باز درس نخوندی؟ تقلب بی تقلب! چشماتو اینقدرمعصوم نکن حالا بازم بادوستات برید کوه بیخیال درس تاریخ اسلام... اگه اخرین امتحان روپاس نکنی باید بری بمیری...چند درصدخوندی؟
درباره ما
به سایت مجله عاشقانه99لاو خوش آمدید لطفا عضو شوید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا از مطالب عاشقانه سایت لذت می برید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 81
  • بازدید کلی : 3,079